۱۲ تیر، ۱۳۹۲

رونویسی از حیرانی‌ها - 25

دو نفر در درون‌ام هستند و بودند که با هم می‌جنگند. یکی کم و بیش همان‌طوری است که تو می‌خواستی و می‌تواند آن‌چه را که برای برآوردن آروزهای تو ندارد، در طول تکامل‌اش به دست بیاورد.[...] آن یکی اما فقط به فکر کار است، کار تنها نگرانی اوست. کار باعث می‌شود رذیلانه‌ترین تصورات نیز برای او بیگانه نباشد. مرگ ِ به‌ترین دوست‌اش قبل از هر چیز به نظراش مانعی گیرم موقتی می‌آید. تاوان این رذالت این است که ممکن است برای کارش رنج هم ببرد. این دو با هم می‌جنگند، اما این جنگ، جنگی واقعی نیست که در آن هر یک دیگری را با دو دست به باد کتک بگیرد. اولی وابسته به دومی است. این یکی هرگز، به دلایل درونی هرگز، توانایی از پا درآوردن آن یکی را ندارد، برعکس زمانی خوش‌بخت است که دومی خوش‌بخت باشد و اگر دومی به ظاهر جنگ را ببازد، اولی در برابرش زانو می‌زند و نمی‌خواهد چیز دیگری غیر او را ببیند. چنین است فلیسه. [...] این دو با هم می‌جنگند و هر دو می‌توانند مال تو باشند، فقط نمی‌توان چیزی را در آن‌ها تغییر داد، مگر درهم‌کوبیدن جفت‌شان.


نامه‌های کافکا به فلیسه (اواخر اکتبر، اوایل نوامبر 1914)
ترجمه: ناصر غیاثی

هیچ نظری موجود نیست: