۱۲ بهمن، ۱۳۹۲

رونویسی از حیرانی‌ها - 29

طلوع بر لب سر طاقی شکسته درخشید
غریو جمعه‌بازار و
بوی طعام از آشپزخانه‌ی اردو
به خیمه حاکم رسید
حکیم (که در شمیم سرگیجه‌آور عطاری‌اش)
مرور می‌کرد نسخه‌های قدیمی را:

«چه می‌تواند بود دوای لشکریِ شیدا
که وقت دیدن کلُه‌منار
تک‌چشم هوشیار دخترکی مرده شیفته‌اش کرد؟

کدام دارو شفای عشق محال است؟»


بخشی از شعر «افسانه‌ی شاعر گمنام» م.ع سپانلو

هیچ نظری موجود نیست: